تهویه ی شماره ۱۷

به هوای دیدنت در قاب پنجره ها پر میکشم..نیستی

تهویه ی شماره ۱۷

به هوای دیدنت در قاب پنجره ها پر میکشم..نیستی

احتیاج دارم به خوندن نوشته هات

به بی قراری دل سوگند غمت عمیق ترین شادی ست و رویای داشتنت را فراتر از زندگی زندگی می کنم چرا که واقعیت تویی

در اولین دقایق اولین روز مسیر جدید زندگی برای تو می نویسم. از شک فاصله گرفته ام، سوالی ندارم و تنها تو را می خواهم. زندگی به بودن و به دوست داشتنت گره خورده. کلید حل و توان تحمل تنها امید به لبخندت است و این که با وجود دقیقه به دقیقه چالش هنوز می جنگم تویی. ساختن زندگی از این آشفته بازار آخرین چالش برای داشتن تو ست. بحث اثبات لیاقت داشتنت است. هر چی که بود و هست را به جان میخرم و میجنگم و حل می کنم چرا که داشتنت همان طاووسی ست که برای آن باید جورِ هندوی زندگی را کشید. دوستم داشته باش که سردی این روزها را بگذرانیم و به بهارمان سلام کنیم..

چرا این زندگی کیر من انقد پیچ و دشواری بی دوا داره؟ این همه استرس واسه چیه؟

کوتاه می نویسم

 بعد مدت ها برای زندگی دلیلی یافتم

تماشای لبخند تو

شرابی کهنه ای برای خمار دلم

بازا که برای تو جاری ست جان در آوند های دستانم

بازا که شعر من در خاک دلت ریشه زند و زندگی را میوه دهد

بازا که میدانم‌ بعد هزار سال با بوی تن تو لحد میشکافم و مست به سوی تو می آیم

بازا که شعر زندگی را جویبار لحظه ها جاری کنیم

امروز برگشتم

امروز غمگین بودم

امروز پوچ بودم

ولی 

در نهایت بی معنایی

در نهایت سوگ

در دلم شعله ای نفس می کشید

شعله ای به رنگ عشق

شعله ای که می گفت هنوز

 خاک این دل بستر رویش عشق است


در دل 

آتشی بود 

سوزاند

خاکستر شد

اکنون ویرانه ای باقی ست

من ماندم و این ویرانه

بی امید

بی رمق

نفسی می آید و می رود

و زندگی به رذالت بقا ادامه دارد 

بزرگترین کیر زندگیتو شب تولدت بخوری <<<<<<<

مرز فروپاشی