-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 22:44
می ترسم بخوابم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 10:58
خواب های غمگینی می بینم ولی مهم نیست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اردیبهشت 1403 23:48
احساسی داغونم ولی از لحاظ مالی عین سگ تلاش میکنم و هنوز مخم رو حساب کتاب عین کامپیوتر کار میکنه. این واسه خودمم عجیبه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اردیبهشت 1403 16:21
واضحا حقیقتو می بینم ولی یکی از درونم داره رو دیواره های قلبم چنگ میزنه و جیغ میکشه و هیچی رو قبول نداره
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اردیبهشت 1403 13:27
عموما باخت نمیدم. تو هر مسیری برم با هر تلاشی که شده باید برد بدم. ولی تو یه زمینه همیشه باخت میدم اونم احساسه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اردیبهشت 1403 13:20
از همه بیشتر مادرم غمگین شد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 اردیبهشت 1403 19:37
رو به آفتاب رو به غروب چذابه داشتم کیلومتر های آخر مسیرو میروندم و شروین دائمی رو می خوند؛ عمیقا غمگین بودم و داشتم به چیزی که بهش تبدیل می شدم فکر می کردم..مخوف بود
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403 16:33
پادگانم روتختم دمر دراز کشیدم. صدای تیک تاک ساعت میاد و رقص نور و سایه ی شاخه های درخت رو پرده دلبری میکنه. آرشیو وبلاگمو میخوندم، چقدر این دل غمگینه. هر بار لرزید و هر بار از ته دل خواست زهر نرسیدن نصیبش شد. به غم این لحظه قسم میخورم که دیگه خواستنم صد درصد نباشه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403 11:36
به هوای دیدنت در قاب پنجره قد میکشم آسمان را می بینم شهوت رهایی و پرواز در سرم پای مانده در خاک اما در سینه اما پرنده خود را به دیوار می کوبد پرنده رهایی میخواهد در پرنده شهوت رهایی موج میزند سقوطم از قاب پنجره رهایی ست برای پرنده پای مانده در گل، دل اما سرشار از شوق رهایی مانده ام..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403 11:28
عین سگ واسه زندگی تلاش میکنم ولی از تک تک لحظاتش متتفرم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1403 23:16
عشق بکاری ایمان درو نمی کنی عشق بدی عشق نمی گیری چشم بپوشی چشم نمی پوشن دست پایین بگیری زیر پا میوفتی از همه مهم تر زندگی به طرز بی رحمانه ای اساسش علت و معلوله و آوانسی در کار نیست. ما در گیر یه سری معامله و خرید فروشیم. همه چی معامله میشه، همه چی. این وسط باخت واسه کسیه که حسشو صادقانه میذاره وسط و پاش می مونه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 23:55
به عینه سیادت می بینم بر کل شخصیت هایی که روزی دست نیافتنی بودند
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اردیبهشت 1403 16:10
ده دقیقه چرت میزنم باز کابوس می بینم حقمه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 15:18
اومدم یه جایی ماموریت که سرباز سر برجک مرزی عراق عطسه کنه من میگم العافیت براری
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 20:19
ذهن آدمی که مسیرشو گم کرده رو میشه روشن کرد ولی آدمی که با خودش لج کرده رو نه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 فروردین 1403 23:50
دوان دوان در پی دلار و طلایی میریم که از این قطار سریع السیر ژاپنیا سوارن
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردین 1403 23:02
میخوام عقب ماشینم بنویسم کیر خر د فامیل گن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردین 1403 02:40
باید یاد بگیرم که به غیر از چند نفر خاص رحمم به هیچکس نیاد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 فروردین 1403 00:14
زندگی حتی سخت تر از حدیه که تو پست قبلی گفتم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 فروردین 1403 03:54
نه زندگی واقعا سخته
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 فروردین 1403 13:44
مثلا شب بیست بار با کابوس از خواب بپری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 فروردین 1403 18:25
مثلا دو ساعته حرص میخورم که چرا اونجا نبودم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 فروردین 1403 14:40
آخرین سنگر؟ میشینم درس میخونم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 فروردین 1403 12:59
سخت تر از عمل کردن واسه من صبره. صبر داغونم میکنه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 فروردین 1403 01:22
خدایا خوت خنه ت نمیا د ای مسخره بازیت؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 فروردین 1403 15:26
از ویژگیای اخلاقیم اینه که شل نمیکنم. وقتی بخوام کاری رو بکنم صد درصد خودمو روش میزارم. الان چنتا برنامه دارم و واسه همه شون به خودم قول دادم که صد خودمو بزارم. تا آخر این ماه پادگانم بعدش قراره برم چذابه بعدشم ممکنه بفرستنم میر جاوه. از هیچ کدوم اینا خم به ابرو نمیارم چون میدونم قراره تبدیل به یه آدم قوی تر و پخته...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 فروردین 1403 02:28
دارم نهایت تلاشمو میکنم و نتیجه دادنش احتمال نیست، یقینه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 فروردین 1403 23:59
تو عید منی..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 فروردین 1403 14:54
تو یکی از سخت ترین و عجیب ترین قسمت های زندگیمم و واقعا نمیفهمم کسی هم نیست که راهنماییم کنه تا بفهمم. کل روز و کل شبو فکر میکنم ولی نمیفهمم که چرا.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 فروردین 1403 11:51
اینو می نویسم که یادم باشه وقتی فکرم راجع بهش تکمیل شد کامل بنویسمش. " چه لذتی از این بالاتره که صبح بیدار شی و ببینی برات نوشتن؟"