تهویه ی شماره ۱۷

به هوای دیدنت در قاب پنجره ها پر میکشم..نیستی

تهویه ی شماره ۱۷

به هوای دیدنت در قاب پنجره ها پر میکشم..نیستی

می ترسم بخوابم

خواب های غمگینی می بینم ولی مهم نیست

احساسی داغونم ولی از لحاظ مالی عین سگ تلاش میکنم و هنوز مخم رو حساب کتاب عین کامپیوتر کار میکنه. این واسه خودمم عجیبه

واضحا حقیقتو می بینم ولی یکی از درونم داره رو دیواره های قلبم چنگ میزنه و جیغ میکشه و هیچی رو قبول نداره

عموما باخت‌ نمیدم. تو هر مسیری برم با هر تلاشی که شده باید برد بدم. ولی تو یه زمینه همیشه باخت میدم اونم احساسه

از همه بیشتر مادرم غمگین شد

رو به آفتاب رو به غروب چذابه داشتم کیلومتر های آخر مسیرو میروندم و شروین دائمی رو می خوند؛ عمیقا غمگین بودم و داشتم به چیزی که بهش تبدیل می شدم فکر می کردم..مخوف بود

پادگانم روتختم دمر دراز کشیدم. صدای تیک تاک ساعت میاد و رقص نور و سایه ی شاخه های درخت رو پرده دلبری میکنه. آرشیو وبلاگمو میخوندم، چقدر این دل غمگینه. هر بار لرزید و هر بار از ته دل خواست زهر نرسیدن نصیبش شد.

به غم این لحظه قسم میخورم که دیگه خواستنم صد درصد نباشه

به هوای دیدنت در قاب پنجره قد میکشم

آسمان را می بینم

شهوت رهایی و پرواز در سرم 

پای مانده در خاک اما

در سینه اما پرنده خود را به دیوار می‌ کوبد

پرنده رهایی میخواهد 

در پرنده شهوت رهایی موج میزند

سقوطم از قاب پنجره رهایی ست برای پرنده

پای مانده در گل، دل اما سرشار از شوق رهایی

مانده ام..

عین سگ واسه زندگی تلاش میکنم ولی از تک تک لحظاتش متتفرم